سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

داستان یک آغاز

رفت و آمد این روزها

جمعه 2 اسفند 1392 کوچولوی نازم به یمن قدم مبارکت مهمونای عزیز واسه دیدنت و عرض تبریک به خونه ما میان. البته شما چند تا مهمون همون روز اول توی بیمارستان داشتی:مامانی (مامان بابا حمید)  عمو حسین عمو آخری شما عمه فاطمه عمه کوچیک شما همراه آقا حامد و آقا هادی پسرای عمه فاطمه مامانی و عمو علی (عموی بزرگ شما) دایی علی جان (دایی بزرگ شما) دایی حسین جان (دایی کوچیک شما) زن دایی لیلا و زهرا جون دختر دایی حسین عمو حسین و زن عمو فریبا و سارا جون دخترشون عمه عصمت (عمه بزرگ مامان) عمو رضا (عموی وسطی شما ) فاطمه خانوم همراه آقا امیر و آقا محمد پسرای عمو رضا و شیوا خانوم همسر آقا محمد زینب خانوم و زهرا خانوم دخترای عمو علی همراه...
26 اسفند 1392

اولین ویزیت دکتر اطفال

دوشنبه 12 اسفند 1392 سلام پسرکم 16 روز از به دنیا اومدنت میگذره و مامان اصلامتوجه نشد چطور گذشت بعد از مشورت با (خاله مژگان) مامان امیر رضا تصمیم گرفتم که شما را برای معاینه کلی پیش دکتر کاشی متخصص اطفال و نوزادان ببرم. ساعت 7:15 وقت گرفتم اما به خاطر درو بودن مسیر با یک ربع تاخیر رسیدیم. وقتی آقای دکتر شما را کاملا معاینه کرد از همه چی راضی بود. قطره ویتامین آ+د واست تجویز کرد. در ضمن یه سری آزمایش خون و ادرار هم نوشت که انجام بدیم. همون شب آزمایشگاه سعید رفتیم و از شما آزمایش خون گرفته شد. گروه خونی شما o+  و بقیه موارد نرمال گزارش شد. خدا را شکر ...
21 اسفند 1392

گرفتن شناسنامه

دوشنبه 28 بهمن 1392 پسر گلم بابا حمید فرصت را از دست نداد با گواهی ولادت که بیمارستان روز ترخیص به ما داده بود جهت گرفتن شناسنامه به سمت ثبت احوال راهی شد و شناسنامه شما همون روز صادر شد و شما صاحب هویت شدی. مبارک باشه عزیز دلم ...
11 اسفند 1392

تشکیل پرونده!

یکشنبه 11 اسفند 1392 عزیز دلم امروز صبح ساعت 8:30 همراه بابا حمید رفتیم مرکز بهداشت تا واسه شما تشکیل پرونده سلامت بدیم. پرونده حاوی سوالات زیادی بود که مامان همشونو جواب داد. قد شما اندازه گیری شد = 55سانت  وزن شما = 4کیلو    دور سر = 37 سانت خدا را شکر همه چی نرمال بود ...
11 اسفند 1392

عقیقه آقا سجاد

جمعه 9 اسفند 1392 پسرم تصمیم گرفتیم برای حفظ سلامتیت و دور شدن خطر و بلا از شما عقیقه بدیم. بابا حمید صبح رفت دنبال گوسفند و قصاب. ساعت 1 بود که گوسفند کشته شد و مامان فرزانه همراه خاله پروانه و خاله زهرا گوسفند را جهت پخت آماده کردن. من و بابا حمید نباید از این غذا میخوردیم. برای شب غذا آماده شد . اتفاقا ما چند تا مهمون داشتیم. مامانی عمو محسن و زن عمو جمیله همراه زهره و زهرا  آقا امید و مریم خانوم همراه ستایش جون دخترشون . دایی حسین. بله سفره ای انداخته شد و مهمونا مشغول شدن. واسه سلامتی شما صلوات فرستادن و دعا کردیم همیشه سالم بمونی عزیزم  ...
11 اسفند 1392

تست غربالگری

سه شنبه 29 بهمن 1392 عزیز دلم امروز پس از گذشت 3 روز از تولد شما به مرکز بهداشت رفتیم تا تست غربالگری انجام بدیم. شما شیر خورده و خوابیده بودی. مسئول آزمایشگاه شما را از خواب بیدار کرد و چند تا قطره خون از پاشنه پای کوچولوت گرفت تا تحت آزمایش قرار بگیره من فکر میکردم شما گریه می کنی و خیلی دردت میاد اما اصلا اینطور نبود و شما ساکت بودی. قرار شد اگه خدای نکرده مشکلی پیش بیاد ظرف 2 هفته به ما اطلاع بدن. ان شاءا... که موردی پیش نمیاد. ...
11 اسفند 1392

آخرین ویزیت!

سه شنبه 15 بهمن 1392 سلام کوچولوی مامان و بابا امروز برای بار آخر بود که باید میرفتم دکتر. خیلی خوشحال بودم چون قرار بود وقت زایمان تعیین بشه. همراه بابا حمید وارد مطب شدیم. نسبتا شلوغ بود اما برای من اهمیت نداشت. توی فاصله ای که منتظر صدا زدن منشی بودم همه خاطرات بارداری توی ذهنم گذشت. یاد اولین باری که اومدم دکتر افتادم. 4 تیر بود. الان که به ایستگاه آخر بارداری رسیدم فکر میکنم زمان زود سپری شد اما پر بود از فراز و نشیب . پر از حرف. پر از سوال و جواب. پر از آزمایش و سونوگرافی. دوره خاص و شیرینی بود البته در کنار سختیاش. اما این صبر بود که طی کردن این مسیرو هموار کرد. منشی صدا زد: خانوم صلواتی فر و من خوشحال رفتم پیش دکتر. اول ک...
19 بهمن 1392

ویزیت هفته 36

چهارشنبه 9 بهمن 1392 سلام پسرم از تکونایی که میخوری به مامان میفهمونی که حالت خوبه. خدا را شکر. امروز هم وقت دکتر داشتم. ساعت 8 رسیدیم مطب. تقریبا شلوغ بود. حدود 45 دقیقه منتظر شدم. اما برعکس دفعات قبلی از این همه انتظار کلافه نشدم. میدونی چون دیگه روزای آخریه که اینطوری کنار هم هستیم. امیدوارم به لطف خدا به سلامتی و به موقع به دنیا بیای و اونایی که چشم انتظار دیدنت هستن را خوشحال کنی. ان شاءا... داخل مطب شدم فشار و وزنم کنترل شد که نرمال بود. رفتم برای سونو خیلی زود ظاهر شدی. خانوم دکتر گفت که زمان زایمان نزدیکه. هفته آخر بهمن را در نظر گرفت. من خوشحال شدم. البته یه لحظه رفتم تو فکر. که این دوران بارداری هم در عین سختی با شیرینی خاصی...
10 بهمن 1392

ویزیت هفته 34

چهارشنبه 25 دی 1392 سلام عزیز دلم امروز غروب ساعت 7:30 رسیدیم مطب. وای که چقدر شلوغ بود. بعد از حدود 40 دقیقه انتظار منو صدا زدن. رفتم داخل. فشارم نزدیک 11 بود وزنم حدود 67 کیلو. آماده سونو شدم. خانوم دکتر گفت که جفت در حال پیر شدنه. از من پرسید حرکات بچه چطوره من گفتم که خیلی خوبه البته از نظر من. گفت که میخواد سونوی رشد انجام بده و بابا حمیدم میتونه بیاد داخل. صداش زدن. خانوم دکتر با دقت همه قسمتای بدنتو بررسی کرد.  وزن شما حدودا 2900 گرم بود.   ماشاءا... نسبت به سن حاملگی شما 2 هفته رشدت بیشتره. خدا را شکر جای نگرانی نبود.  بابا حمید خوشحال شد. میگفت پسرم مثل منه. وقت ملاقات بعدی 9 بهمن تعیین شد. ...
26 دی 1392

هفته 21 بارداری

جمعه 26 مهر 1392 سلام بر ورزشکار خودم چند روزی میشه که تکونای واضح شما را حس میکنم. مخصوصا موقعی که وضعیت نشستن یا خوابیدنم مناسب نباشه. روزی چندین مرتبه مشت و لگد میزنی. بیشتر سمت چپ بدنم بالا پایین شدنت را حس میکنم حتی بعضی وقتا که به بدنم نگاه میکنم و تمرکز میگیرم اندازه یه تیله یهو بالا پایین میشه. برای من خیلی جالبه. چون نشوندهنده سلامتی شماست. بابا حمید هم چند بار این صحنه ها را دیده. کلی هم ذوق کرده. هر بار میگه: "قدرت خداست." خدا جونم بابت دادن این نعمت شکرگذارتیم. خودت حافظش باش.   ...
26 دی 1392