سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

عقیقه آقا سجاد

1392/12/11 16:15
نویسنده : مامان دردونه
104 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 9 اسفند 1392

پسرم تصمیم گرفتیم برای حفظ سلامتیت و دور شدن خطر و بلا از شما عقیقه بدیم.

بابا حمید صبح رفت دنبال گوسفند و قصاب. ساعت 1 بود که گوسفند کشته شد و مامان فرزانه همراه خاله پروانه و خاله زهرا گوسفند را جهت پخت آماده کردن.

من و بابا حمید نباید از این غذا میخوردیم. مشغول تلفنبرای شب غذا آماده شد . اتفاقا ما چند تا مهمون داشتیم. مامانی عمو محسن و زن عمو جمیله همراه زهره و زهرا  آقا امید و مریم خانوم همراه ستایش جون دخترشون . دایی حسین. بله سفره ای انداخته شد و مهمونا مشغول شدن.

واسه سلامتی شما صلوات فرستادن و دعا کردیم همیشه سالم بمونی عزیزم ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)