سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

داستان یک آغاز

اتفاقای خوب و قشنگ این روزها

سه شنبه 7 بهمن 1393 پسر عزیزم این روزها اتفاقای قشنگی افتاد: دایی علی ازدواج کرد خانومش کبری خانوم دختر خوبیه 29 سالشه همونیه که مامان فرزانه دلش میخواست. خدا را شکر. 28 دی ماه به عقد همدیگه دراومدند. الان که دارم این مطلبو مینویسم چند روزی میشه که زن دایی کبری پیش ماست.  اتفاق قشنگ دیگه ایستادن شما بدون کمک گرفتنه. شنبه 3 بهمن بود. خونه خاله اعظم دعوت بودیم. موقع ناهار شما کنار من ایستادی و دستاتو رها کردی و حدود 1 دقیقه ای بدون اینکه جاییو بگیری رو پاهای خودت وایسادی. من خیلی ذوق کردم. خودت هم خیلی خوشحال بودی. اتفاق دیگه گفتن کلمه مامان یا ماما هست که چند روزیه خیلی واضح میگی ماما. من هم کلی ذوق میکنم. کلماتی که قادر ب...
7 بهمن 1393

پایان 11 ماهگی

جمعه 26 دی ماه 1393 سلام آقا سجاد مامان یازده ماهگیت مبارک عزیزم این روزها شاهد رشد و بالندگی پسرم هستم. تلاش زیاد برای راه رفتن میکنه. هزار ماشالا. خوب و مسلط وایمیسی. علاقه شدید داری که کنار من بایستی و دور من بچرخی. راه رفتنت افقیه. برای بابا حمید خیلی جالبه. راستی تمرین حرف زدن هم میکنی. کلمات بابا. ماما. دد. نه نه و یه سری کلمات دوحرفی که معنی خاصی ندارنا تکرار میکنی. هنوز اگزمات کامل کامل خوب نشده یه مطلبو خیلی وقت پیش باید میگفتم یادم رفته الان میگم. ماه رمضان من واسه شما یه سی دی آموزشی تهیه کردم به اسم صد آفرین از اون موقع تا حالا هر روز این سی دی را میبینی . شده برنامه هر روزه شما. از طریق این سی دی و تمریناتی ک...
27 دی 1393
1