سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

داستان یک آغاز

عروسی سحر جون

پنجشنبه 11 مهر 1392 سلام کوچولوی مامان و بابا امیدوارم حالت خوب باشه و مشکلی نداشته باشی. امروز یه روز خوب و به یاد موندنی برای من و بابا حمید بود.جشن عروسی سحر جون . من بعدازظهر آرایشگاه رفتم و موهامو سشوار کشیدم. صورتمو خودم آرایش کردم. بابا حمید هم رفت آرایشگاه به همراه بابا جون و مامان فرزانه و البته شما کوچولوی نازم   ساعت 6:45 از خونه خارج شدیم و به سمت سالن عروسی راهی شدیم. از اونجا که بابا حمید  مسیرهای میان بر تهران را خوب بلده 20 دقیقه ای رسیدیم. تالار خیلی قشنگی بود. سحر جون خیلی ماه شده بود. همسرش آقا رضا هم مرد متشخص و محترمیه. مامان به درخواست سحرجون باهاشون عکس یادگاری انداخت. ...
19 مهر 1392

سونوگرافی آنومالی

چهارشنبه 17 مهر 1392 سلام فندق مامان و بابا وارد هفته بیستم شدیم. خدا را صدهزار مرتبه شکر که به نیمه راه رسیدیم. تاریخ ویزیت دکتر تغییر کرده بود. امروز ساعت 6 همراه بابا حمید رسیدیم مطب. باورت نمیشه فقط سه نفر توی مطب نشسته بودن. سونوگرافی آنومالی باید انجام میشد که شامل بررسی دقیق اعضای اصلی بدن کوچولوت بود. برای اولین بار بابا حمید هم با اجازه دکتر داخل اومد تا شاهد فیلم زنده و قشنگت باشه. روی تخت دراز کشیدم. زودی خودتو نشون دادی. بیدار بودی. کار از دیدن سر و مغزت شروع شد. بعد چشمای کوچولوت. بعد بینی که خانوم دکتر گفت استخوان بینیت خیلی خوبه. رسیدیم به دهان و لبای قشنگت. بعد گردن. بازوهات دستات( دو تا دستاتو گرفته بودی جلوی صو...
19 مهر 1392

اولین تست تشخیص بارداری

شنبه 1 تیر 1392 فرزند عزیزم از امروز تصمیم گرفتم که در حد توان و تا جایی که حافظه یاری میده برات بنویسم. نویسنده نیستم اما شاید هرکسی دوست داشته باشد مقطعی از عمرشو ثبت کنه. هرچند از نوشتن همه جزئیات عاجزم. من و بابا حمید 15 اردیبهشت سال 90 با هم ازدواج کردیم. تا الان خدا را شکر زندگی آروم و شیرینی داریم و امیدواریم حالا که لطف خدا باز شامل حالمون شده با اومدن تو شیرینی زندگیمون بیشتر بشه. ان شاءا... امروز اول تیرماه تصمیم گرفتم آزمایش خون بدم تا از بودنت مطمئن بشم. بعدازظهر که جوابو گرفتم خوشحال شدم چون نتیجه آزمایش بارداریمو تایید کرد.       ...
16 مهر 1392

شروع هفته 15

شنبه 16 شهریور 1392 عزیز دلم این هفته شروع هفته 15 بارداریمه. الان فکر کنم قدت 10cm وزنت حدود 100gr باشه    خیلی دوست دارم بدونم الان تو دل مامان داری چی کار میکنی   از خدا میخوام در همه لحظات حافظ تو باشه از خدا میخوام فرزند سالم و صالح به من و بابا حمید بده الهی آمین       ...
16 مهر 1392

چیدن جهاز سحرجون دوست مامان

چهارشنبه 20 شهریور 1392 امروز ساعت 9 صبح همراه خانواده سحر جون رفتیم تا جهاز سحر را بچینیم. سحر جون یکی از بهترین دوستای مامانه که حدود 8 ساله باهم صمیمی دوست هستیم. لطف کرد برای چیدن جهاز از من دعوت کرد. من به خاطر وضعیتم کار خاصی انجام ندادم.  فقط در مورد قرارگیری وسایل آشپزخونه نظر میدادم. خیلی وسایلش قشنگ بود. ان شاءا... مبارکش باشه. عروسی سحرجون 11 مهر ماهه.     ...
12 مهر 1392

مهمونی خاله رویا

پنجشنبه 21 شهریور 1392 عزیز دلم  امروز باهم رفتیم خونه خاله رویا. خاله رویا از دوستای دوره دبیرستانمه که از اون موقع تا حالا به همراه خاله اعظم و خاله مژگان که اونا هم از دوستای همون موقع هستن با هم ارتباط نزدیک داریم. هرچند وقت یه بار نوبتی خونه همدیگه جمع میشیم و ساعاتی را در کنار هم به خوشی سپری میکنیم. خاله رویا یه پسر به اسم امیرعباس داره که امسال میره کلاس اول. امروز ناهار اونجا با بقیه دعوت بودیم. به من خوش گذشت پس به تو هم حتما خوش گذشته  ان شاءا.. به دنیا که اومدی خاله هاتو از نزدیک میبینی   ...
12 مهر 1392

عروسی دختر عموی دردونه

چهارشنبه 3 مهر 1392 امروز جشن عروسی زینب خانوم دختر عموی دردونه بود من قبلا وقت آرایشگاه گرفته بودم. به خاطر عزیز دلم موهامو رنگ نکردم . بابا حمید هم رفت آرایشگاه. خلاصه ساعت 7 آماده رفتن شدیم. ساعت 8 رسیدیم تالار. من یه لباس مجلسی قشنگ پوشیده بودم اما کمی واسم تنگ بود. . به من خوش گذشت. خیلی حواسم به شما بود که واست مشکلی پیش نیاد. خدا را شکر تا آخر مراسم مشکلی پیش نیومد. مجلس خوبی بود. ان شاءا... زینب جان خوشبخت بشه ...
12 مهر 1392

آغاز ماه پنجم بارداری

شنبه 6 مهر 1392 سلام دردونه مامان و بابا امیدوارم حالت خوب باشه و تو دل مامانی جات راحت باشه فکر کنم چند روزی بیشتر نیست که وارد ماه پنجم بارداری شده باشم. به هر حال خوشحالم که خدا را شکر روزها خوب میگذرن و مساله خاصی پیش نیومده. من از فردا سر کار میرم. قصد داشتم به خاطر راحتی خودم و خودت تا موقع زایمان دیگه سر کار ندارم اما با بابا حمید که مشورت کردم گفت که به خاطر اینکه حوصلم سر نره و اوقات راحتتر بگذره بهتره مشغول فعالیت باشم من هم برای ترم پاییز کلاس گرفتم البته نه به صورت فشرده. خاله مژگان که یادت هست چند روز دیگه نی نی کوجولوش که اسمش امیررضا هست به دنیا میاد. به سلامتی ان شاءا... ...
6 مهر 1392

سونوی تعیین جنسیت

چهارشنبه 27 شهریور 1392 سلام امید مامان و بابا قرار بود دیروز سه شنبه 26شهریور طبق قرار قبلی برم دکتر برای معاینه و سونوی تعیین جنسیت اما برای مامان فرزانه مهمونای عزیزی از خمینی شهر اومدند (خاله پروانه با بچه هاش و نوه هاش) که من به خاطر بودن با اونها یه روز ویزیت دکتر را به تاخیر انداختم. امروز چهارشنبه همراه بابا حمید و مامان فرزانه ساعت 6 رسیدیم مطب. طبق معمول یک ساعتی منتظر نشستیم تا منشی منو صدا زد. بعد از کنترل فشار و وزن آماده سونو شدم . خانوم دکتر خیلی سریع و ماهرانه شما را پیدا کرد و قلب کوچولوتو نشون مامان داد. خیلی خوشحال شدم. خانوم دکتر گفت که جنسیت شما... اجازه بده موقعی بگم که مطمئن شم. پس عزیز دلم تا چهار هفته دیگ...
29 شهريور 1392

هفته 16 بارداری

یکشنبه 24 شهریور 1392 سلام نی نی کوچولوی مامان و بابا هفته 16 هم از راه رسید و من خیلی خوشحالم. خوشحال از اینکه توی این هفته اگه خدا بخواد جنسیتت برای من و بابا حمید مشخص میشه. برای مامان بابا اینکه شما دختر باشی یا پسر فرقی نمیکنه فقط مهمه که سالم باشی. ان شاءا... اگه دختر خانوم بودی از این به بعد یه جور دیگه باهات صحبت میکنم! اگه هم آقا پسر باشی یه جور دیگه! به هر حال عزیز دل مامان و بابایی پس فردا وقت دکتر دارم. منتظر شنیدن خبر سلامتیت از زبون خانوم دکترم . ان شاءا... خبر جدید هم تولد پسر هدی خانوم دختر عمه مامانه که پنجشنبه 21 شهریور به دنیا اومد. مبارک باشه         ...
24 شهريور 1392