یک ماه گذشت...
دوشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٢ سلام عشق مامان و بابا پسر عزیزم امروز شما یک ماهه شدی. این یک ماه هرچند تمام وقت درگیر شما بودم و به طور 100% زندگی من و بابا حمید دگرگون شد اما برای من و بابا حمید زود و شیرین گذشت. روزای اول برای من و بابا حمید خیلی سخت بود دو سه بار در طول شب بیدار بشیم که شما شیر بخوری خوابت ببره اما بعد از گذشت حدود 2 هفته عادت کردیم. وقتی نصفه شب بیدار میشی گریه میکنی دلم واست میسوزه زودی بهت شیر میدم که آروم بشی کم کم که شیر خوردنو رها میکنی بابا حمید یا بغلت میکنه راه میبره یا میذاره روی پاش تکونت میده تا خوابت ببره. به هر حال بابا حمید پا به پای من تا صبح هواتو داره. امروز یاد روز...