سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

داستان یک آغاز

یک ماه گذشت...

دوشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٢ سلام عشق مامان و بابا پسر عزیزم امروز شما یک ماهه شدی.  این یک ماه هرچند تمام وقت درگیر شما بودم و به طور 100% زندگی من و بابا حمید دگرگون شد اما برای من و بابا حمید زود و شیرین گذشت. روزای اول برای من و بابا حمید خیلی سخت بود دو سه بار در طول شب بیدار بشیم که شما شیر بخوری خوابت ببره اما بعد از گذشت حدود 2 هفته عادت کردیم. وقتی نصفه شب بیدار میشی گریه میکنی دلم واست میسوزه زودی بهت شیر میدم که آروم بشی کم کم که شیر خوردنو رها میکنی بابا حمید یا بغلت میکنه راه میبره یا میذاره روی پاش تکونت میده تا خوابت ببره. به هر حال بابا حمید پا به پای من تا صبح هواتو داره.  امروز یاد روز...
27 فروردين 1393

یه اتفاق ناخوشایند

یکشنبه 4 اسفند 1392 عزیز دلم از اونجایی که بیشتر نوزادان موقع تولد کمی زردی دارن ما هم برای چک کردن میزان زردی شما پیش متخصص اطفال رفتیم. دکتر بعد معاینه به ما گفت که بهتره همین الان آزمایش خون بدی تا از میزان زردیت باخبر بشیم. ساعت 11 شب بود. من و بابا حمید به بیمارستان کودکان ولی عصر رفتیم تا اورژانسی آزمایش انجام بشه. قرار شد یک ساعت بعد جواب آزمایش حاضر بشه. متاسفانه نتیجه آزمایش نشون داد که میزان زردیت کمی بالاست و با نظر دکتر قرار شد 2 روز بستری بشی تا زردیت بیاد پایین. من و بابا حمید خیلی ناراحت بودیم اما به خاطر سلامتیت باید این کارو میکردیم. خلاصه ساعت 1 نیمه شب بود که شما در بیمارستان بستری شدی و دوشنبه 6 اسفند با انجام آ...
8 فروردين 1393

اولین آب تنی!

چهارشنبه 7 اسفند 1392 قشنگ مامان قرار شد هروقت خاله ها از اصفهان بیان با کمک اونا شما بری حمام. اولین حمام. ساعت 11 صبح بود. بعد از اینکه من حمام رفتم نوبت شما شد. خاله پروانه و خاله زهرا شما را بردن حمام.  منتظر بودم گریه کنی اما مثل اینکه از آب بدت نیومده بود. بهد از حدود 15 دقیقه شما را دادن دست من.  لای حوله گذاشتمت و خشکت کردم. خیلی سرحال شدی عزیز دلم. خدا را شکر. دست خاله های عزیزم درد نکنه.  ...
8 فروردين 1393

تولد فرشته ما

شنبه 26 بهمن 1392 سلام فرشته کوچولو امروز تصمیم گرفتم بعد از حدود ٣ هفته مطالبی که این مدت باید مینوشتم را یادداشت کنم. بالاخره بعد از گذشت٢٧٣روز انتظار پسرمون به دنیا اومد. یه فرشته کوچولوی ناز و دوست داشتنی که از همون لحظه که برای اولین بار دیدمش عاشقش شدم و دنیا برای من خیلی قشنگتر شد. آقا سجاد ما شنبه ٢٦ بهمن ١٣٩٢ ساعت ٩:٤٠ صبح در بیمارستان مهدیه به دنیا اومد. مامان فرزانه و بابا حمید کنارم بودند. اونا هم از خوشحالی نمیدونستن چی بگن مخصوصا بابا حمید که حس پدر شدن را میشد از برق چشماش دید. من تو حال و هوای بیهوشی بودم و درد داشتم اما از اینکه تو را در کنارم میدیدم امیدوار میشدم. ما روز یکشنبه با نظر و تایید...
8 فروردين 1393

رفت و آمد این روزها

جمعه 2 اسفند 1392 کوچولوی نازم به یمن قدم مبارکت مهمونای عزیز واسه دیدنت و عرض تبریک به خونه ما میان. البته شما چند تا مهمون همون روز اول توی بیمارستان داشتی:مامانی (مامان بابا حمید)  عمو حسین عمو آخری شما عمه فاطمه عمه کوچیک شما همراه آقا حامد و آقا هادی پسرای عمه فاطمه مامانی و عمو علی (عموی بزرگ شما) دایی علی جان (دایی بزرگ شما) دایی حسین جان (دایی کوچیک شما) زن دایی لیلا و زهرا جون دختر دایی حسین عمو حسین و زن عمو فریبا و سارا جون دخترشون عمه عصمت (عمه بزرگ مامان) عمو رضا (عموی وسطی شما ) فاطمه خانوم همراه آقا امیر و آقا محمد پسرای عمو رضا و شیوا خانوم همسر آقا محمد زینب خانوم و زهرا خانوم دخترای عمو علی همراه...
26 اسفند 1392

اولین ویزیت دکتر اطفال

دوشنبه 12 اسفند 1392 سلام پسرکم 16 روز از به دنیا اومدنت میگذره و مامان اصلامتوجه نشد چطور گذشت بعد از مشورت با (خاله مژگان) مامان امیر رضا تصمیم گرفتم که شما را برای معاینه کلی پیش دکتر کاشی متخصص اطفال و نوزادان ببرم. ساعت 7:15 وقت گرفتم اما به خاطر درو بودن مسیر با یک ربع تاخیر رسیدیم. وقتی آقای دکتر شما را کاملا معاینه کرد از همه چی راضی بود. قطره ویتامین آ+د واست تجویز کرد. در ضمن یه سری آزمایش خون و ادرار هم نوشت که انجام بدیم. همون شب آزمایشگاه سعید رفتیم و از شما آزمایش خون گرفته شد. گروه خونی شما o+  و بقیه موارد نرمال گزارش شد. خدا را شکر ...
21 اسفند 1392

گرفتن شناسنامه

دوشنبه 28 بهمن 1392 پسر گلم بابا حمید فرصت را از دست نداد با گواهی ولادت که بیمارستان روز ترخیص به ما داده بود جهت گرفتن شناسنامه به سمت ثبت احوال راهی شد و شناسنامه شما همون روز صادر شد و شما صاحب هویت شدی. مبارک باشه عزیز دلم ...
11 اسفند 1392

تشکیل پرونده!

یکشنبه 11 اسفند 1392 عزیز دلم امروز صبح ساعت 8:30 همراه بابا حمید رفتیم مرکز بهداشت تا واسه شما تشکیل پرونده سلامت بدیم. پرونده حاوی سوالات زیادی بود که مامان همشونو جواب داد. قد شما اندازه گیری شد = 55سانت  وزن شما = 4کیلو    دور سر = 37 سانت خدا را شکر همه چی نرمال بود ...
11 اسفند 1392

عقیقه آقا سجاد

جمعه 9 اسفند 1392 پسرم تصمیم گرفتیم برای حفظ سلامتیت و دور شدن خطر و بلا از شما عقیقه بدیم. بابا حمید صبح رفت دنبال گوسفند و قصاب. ساعت 1 بود که گوسفند کشته شد و مامان فرزانه همراه خاله پروانه و خاله زهرا گوسفند را جهت پخت آماده کردن. من و بابا حمید نباید از این غذا میخوردیم. برای شب غذا آماده شد . اتفاقا ما چند تا مهمون داشتیم. مامانی عمو محسن و زن عمو جمیله همراه زهره و زهرا  آقا امید و مریم خانوم همراه ستایش جون دخترشون . دایی حسین. بله سفره ای انداخته شد و مهمونا مشغول شدن. واسه سلامتی شما صلوات فرستادن و دعا کردیم همیشه سالم بمونی عزیزم  ...
11 اسفند 1392