سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

عروسی دختر عموی دردونه

1392/7/12 15:01
نویسنده : مامان دردونه
130 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 3 مهر 1392

امروز جشن عروسی زینب خانوم دختر عموی دردونه بودلبخندمن قبلا وقت آرایشگاه گرفته بودم. به خاطر عزیز دلم موهامو رنگ نکردمبازنده. بابا حمید هم رفت آرایشگاه. خلاصه ساعت 7 آماده رفتن شدیم. ساعت 8 رسیدیم تالار. من یه لباس مجلسی قشنگ پوشیده بودم اما کمی واسم تنگ بود. زبان . به من خوش گذشت. خیلی حواسم به شما بود که واست مشکلی پیش نیاد.نگرانخدا را شکر تا آخر مراسم مشکلی پیش نیومد.لبخند مجلس خوبی بود.

ان شاءا... زینب جان خوشبخت بشهقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هدی
6 مهر 92 8:18
مبارکه ایشالا جشن عروسی دردونه!