سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

عروسی سحر جون

1392/7/19 21:06
نویسنده : مامان دردونه
184 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 11 مهر 1392

سلام کوچولوی مامان و بابا

امیدوارم حالت خوب باشه و مشکلی نداشته باشی.

امروز یه روز خوب و به یاد موندنی برای من و بابا حمید بود.جشن عروسی سحر جون .http://sheklakveblag.blogfa.com/ پريسا دنياي شكلك ها

من بعدازظهر آرایشگاه رفتم و موهامو سشوار کشیدم. پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/صورتمو خودم آرایش کردم.

بابا حمید هم رفت آرایشگاه به همراه بابا جون و مامان فرزانه و البته شما کوچولوی نازم 

ساعت 6:45 از خونه خارج شدیم و به سمت سالن عروسی راهی شدیم. از اونجا که بابا حمید

 مسیرهای میان بر تهران را خوب بلده 20 دقیقه ای رسیدیم. تالار خیلی قشنگی بود. سحر جون خیلی ماه شده بود. همسرش آقا رضا هم مرد متشخص و محترمیه. مامان به درخواست سحرجون

باهاشون عکس یادگاری انداخت.Avazak.ir6 شکلک های یاهو (1)

 

شب خیلی خوبی بود. به هممون خوش گذشت. حتی دنبال عروس داماد هم بوق بوق زنان تا خونشون رفتیم.

ان شاءا... سحر جون و آقا رضا خوشبخت بشن و سالیان سال شاد و تندرست در کنار هم زندگی آرومی را سپری کنند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

sari
12 مهر 92 15:17
سلام خانوم. ممنون. من هم خوشحال میشم. شما هم به من ادرس وبلاگتو بده تا بیشتر با هم اشنا بشیم.


هدی
13 مهر 92 10:02
سلام ایشالا عروسی دردونه طلا
sari
13 مهر 92 23:10
سلام گلی ! اینم آدرسه گل پسره : http://kocho0o0lo.niniweblog.com