سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

داستان یک آغاز

روز مادر مبارک

یکشنبه 31 فروردین 1393 پسر گلم امروز ولادت حضرت فاطمه(س) روز مادره. یاد سال گذشته همین موقع افتادم که خدا هنوز شما را به من نداده بود. اون موقع نمیدونستم سعادت مادر شدنو خدا نصیبم میکنه یا نه. حدود دو ماه بعد بود که انگار خدا منو لایق دید. خدا جون باز هم شکر. امسال در روز مادر در کنار تو این حس قشنگ و منحصر به فرد درونم شعله کشید. حسی که اصلا زمینی نیست و نمیشه با کلمات اونو توصیف کرد. پدر ومادر توی زندگیشون هرگونه فداکاری برای آسایش و خوشبختی بچه هاشون انجام میدن ولی پسرم مادر حاضره جونشم واسه بچش بده. انقدر که دوستش داره. من امسال بیشتر و بهتر از سال های گذشته مادرمو میخوامو میفهمم. خدایا سایه مادرمو از سرم کم نکن. خدای مه...
13 ارديبهشت 1393

غذای کمکی

دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 سلام گل پسر چند وقتی بود که خوب نمیخوابیدی و احساس میکردم مرتب گرسنه میشی. گریه هات زیاد شده بود و در کل آرامش نداشتی. من و بابا حمید هر کاری به ذهنمون میرسید انجام میدادیم اما فایده نداشت. تا اینکه یکشنبه بعدازظهر یکی از دوستامون برای دیدن شما اومد خونمون. وضعیت شما را که دید پیشنهاد غذای کمکی داد. از اونجایی که این مدت بابا حمید تلاش کرده بود برای آرامش شما هرچیزی فراهم کنه سریع به داروخانه مراجعه کرد و شیرخشک گیگوز که البته شیر خوشک دوران شیرخوارگیه خودش هم بوده تهیه کرد. شب موقع خواب یه مقدار کمی بهت دادیم. مثل اینکه مزه اونو دوست داشتی و خوردی. خدا را شکر زود به خواب رفتی. از فرداش روزی یه مقدار بهت ...
13 ارديبهشت 1393

افتادن حلقه ختنه!

دوشنبه 8 اردیبهشت 1392 سلام مغز بادوم پسرم بعد از گذشت 6 روز امروز صبح وقتی خواستیم لباستو عوض کنیم ناگهان متوجه شدیم حلقه ختنه افتاده. خوشحال شدیم که از شرش راحت شدیم .دردسر بود مخصوصا وقتی میخواستیم پوشکتو عوض کنیم. مراقب بودیم اذیت نشی. خدا را شکر خوش زخمی. مبارک باشه عزیزم ...
9 ارديبهشت 1393

اولین ملاقات با پزشک اولین سونوگرافی

سه شنبه 4 تیر 1392 طی تماس تلفنی با مطب دکتر وجیهه مرصوصی وقت ملاقات برای سه شنبه 4 تیر گرفتم. همراه بابا حمید و مامان فرزانه حدود ساعت 5 رسیدیم مطب. نیم ساعتی منتظر شدیم. داخل مطب شدم. پرونده اختصاصی برای من تشکیل شد که شامل مشخصات من در قالب سن وزن فشارخون و ...بود. خانوم دکتر منو سونوگرافی کرد و تو را دید. برای 2 هفته آینده وقت مجدد داد. ...
3 ارديبهشت 1393

اندر حکایت ختنه...

سه شنبه 2 اردیبهشت 1393 سلام گردوی مامان         امروز ساعت 5 بعدازظهر از دکتر اخوی راد جهت انجام ختنه شما وقت گرفتم. قرار شد نوع ختنه نوع حلقه گذاشتن باشه. وقتی خواستیم از خونه بریم شما خواب بودی تا برسیم به مطب بیدار نشدی. ساعت 5:10 رسیدیم. البته دکتر هنوز نیومده بود. بیدار شدی زدی زیر گریه من و بابا حمید از مطب بیرون اومدیم روی پله ها نشستم و به شما شیر دادم. یک ربعی گذشت. آقای دکتر اومد. من خیلی استرس داشتم . آخه تو بغلم آروم بودی و میدونستم تا چند دقیقه دیگه این آرامش دیگه وجود نداره. به هر حال کاری بود که باید انجام میشد. وقتی ما را صدا زدن بابا حمید به من گفت برم بیرون . توی خیابون تا بیشتر ا...
3 ارديبهشت 1393

چهل روزگی سجاد جونم

پنجشنبه 7 فروردین 1393 عزیز دلم واسه اینکه چهل روزگیت برسه من و بابا حمید روزشماری میکردیم. آخه شنیده بودیم روز چهلم تولد که بشه نوزاد همه چیزش رو غلتک میفته.  با کمک مامان فرزانه بردیمت حموم و پس از خوندن دعا آب چله روی سرت ریختیم. اون آبو با کاسه چهل کلید روی سرت ریختیم. خدا را شکر از حموم و آب تنی خوشت میاد و گریه نمیکنی. تو بغل مامان فرزانه نشستی و خوشحال بودی.  وقتی میبریمت حموم مامان فرزانه فقط قربون صدقت میره و حسابی مواظب شماست که خدای نکرده سر نخوری. خدا را شکر که چهل روزگیت سپری شد. ...
31 فروردين 1393