سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

داستان یک آغاز

غذای کمکی

1393/2/13 23:09
نویسنده : مامان دردونه
98 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 8 اردیبهشت 1393

سلام گل پسرقلب

چند وقتی بود که خوب نمیخوابیدی و احساس میکردم مرتب گرسنه میشی. گریه هات زیاد شده بود و در کل آرامش نداشتی. من و بابا حمید هر کاری به ذهنمون میرسید انجام میدادیم اما فایده نداشت.

تا اینکه یکشنبه بعدازظهر یکی از دوستامون برای دیدن شما اومد خونمون. وضعیت شما را که دید پیشنهاد غذای کمکی داد. از اونجایی که این مدت بابا حمید تلاش کرده بود برای آرامش شما هرچیزی فراهم کنه سریع به داروخانه مراجعه کرد و شیرخشک گیگوز که البته شیر خوشک دوران شیرخوارگیه خودش هم بوده تهیه کرد. شب موقع خواب یه مقدار کمی بهت دادیم. مثل اینکه مزه اونو دوست داشتی و خوردی.

خدا را شکر زود به خواب رفتی. از فرداش روزی یه مقدار بهت دادم و نتیجه خوب بود. هم گریه هات کمتر شدن هم راحتتر میخوابیدی. البته فراموش نشه سهمیه شیر مادر مثل سابق محفوظه. خیالت راحتخندونک

پسندها (1)

نظرات (0)