سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

داستان یک آغاز

اولین مسافرت دردونه طلا

جمعه 31 مرداد 1392 خاله پروانه ما را به جشن عروسی امیر پسرخالم دعوت کرده بود. من و بابا حمید از طرفی خیلی دوست داشتیم توی این جشن شرکت کنیم از طرفی هم نگران تو بودیم.به هر حال مسافرت توی سه ماه اول با  ریسک همراه بود. اما به دل من بد نیومده بود. با توکل به خدا و رعایت احتیاط صبح جمعه ساعت 9 همراه مامان فرزانه راهی اصفهان شدیم. . هر 2 ساعت یه بار بابا حمید به خاطر وضعیت من توقف میکرد تا من کمی راه برم و خدای ناکرده مشکلی واسه شما پیش نیاد. خلاصه ساعت 4 بعدازظهر رسیدیم خمینی شهر. من خیلی خوشحال بودم. فکر کنم شما هم به خاطر این سفر خوشحال بودی.     ...
18 شهريور 1392

آزمایش خون غربالگری

چهارشنبه 30 مرداد 1392 امروز صبح ساعت 7:30 همراه بابا حمید برای انجام آزمایش خون راهی موسسه پزشکی نسل امید واقع در چهارراه جهان کودک شدیم. ساعت 8:15 رسیدیم. پذیرش شدیم و 15 دقیقه ای منتظر شدیم. برای مشاوره حضوری همراه بابا حمید وارد اطاقی شدیم. اونجا یه خانم که مشاور ژنتیک بود از من و بابا حمید چند تا سوال ژنتیکی پرسید. بعد من وارد اطاق دیگری شدم برای نمونه گیری. گفتن که جواب آزمایش 3 روز دیگه آماده میشه. ساعت 9 از اونجا اومدیم بیرون. خدا را شکر به موقع رسیدم سر کلاس. از بابا حمید کمال تشکر را دارم که در همه لحظات حساس کنار منه.     ...
18 شهريور 1392

سونوگرافی ان تی (غربالگری سه ماهه اول)

سه شنبه 29 مرداد 1392 طبق وقت مشخص شده در مراجعه قبلی / دیروز به همراه بابا حمید و مامان فرزانه رفتیم دکتر. طبق معمول بابا حمید توی ماشین منتظر ما شد و ما رفتیم داخل مطب. ساعت 6 بعدازظهر بود. منشی گفت که نیم ساعتی باید بشینید. هرچند نیم ساعت شد یک ساعت. بالاخره اسم منو صدا زدن و من تنها رفتم داخل. بعد از کنترل فشار و وزن برای سونو آماده شدم. خانوم دکتر با چهره آروم و مهربون همیشگیش شروع به سونو کرد. خیلی زود سر و کله شما پیدا شد . من لبخندی از سر رضایت زدم. خانوم دکتر خیلی دقیق و با حوصله مشغول رویت همه جزئیات بدن تو شد. من میخکوب مانیتور روبروم بودم و یه دل سیر تماشات کردم. بعد از حدود 10 دقیقه سونو تموم شد . خانوم دکتر گفت که همه چی...
18 شهريور 1392

رویت قلب دردونه طلا

سه شنبه 18 تیر 1392 ساعت 5 وقت دکتر داشتم. سرموقع رسیدم. این بار مطب خیلی شلوغ بود و من حدود یک ساعت منتظر نشستم. نگران بودم. استرس داشتم از اینکه قلب کوچولوت تشکیل نشده باشه. منشی منو صدا زد داخل مطب شدم. طبق معمول فشار و وزن کنترل شد . برای سونو آماده شدم. اون لحظه که خانوم دکتر داشت دنبال قلبت میگشت من فقط صلوات میفرستادم. بالاخره گفت:  این هم از قلب بچه.  ضربان هم داره. اشک توی چشمام جمع شد. بلند گفتم: خدایا شکرت. از خانوم دکتر تشکر کردم. منشی برام فولیک اسید و مولتی ویتامین نوشت که به مدت 3 ماه مصرف کنم. وقت مراجعه بعدی ٦ هفته بعد تعیین شد.  از مطب اومدم بیرون. بابا حمید داخل ماشین منتظر بود. چهره خندانمو ...
18 شهريور 1392