سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

داستان یک آغاز

رویت قلب دردونه طلا

1392/6/18 11:58
نویسنده : مامان دردونه
159 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 18 تیر 1392

ساعت 5 وقت دکتر داشتم. سرموقع رسیدم. این بار مطب خیلی شلوغ بود و من حدود یک ساعت منتظر نشستم. کلافهنگران بودم. استرس داشتم از اینکه قلب کوچولوت تشکیل نشده باشه. نگرانمنشی منو صدا زد داخل مطب شدم. طبق معمول فشار و وزن کنترل شد . برای سونو آماده شدم. اون لحظه که خانوم دکتر داشت دنبال قلبت میگشت من فقط صلوات میفرستادم. بالاخره گفت:

 این هم از قلب بچه.niniweblog.com ضربان هم داره.niniweblog.com

اشک توی چشمام جمع شد. بلند گفتم: خدایا شکرت. از خانوم دکتر تشکر کردم. منشی برام فولیک اسید و مولتی ویتامین نوشت که به مدت 3 ماه مصرف کنم. وقت مراجعه بعدی ٦ هفته بعد تعیین شد. 

از مطب اومدم بیرون. بابا حمید داخل ماشین منتظر بود. چهره خندانمو که دید اون هم لبخند زد.  niniweblog.com

از خوشحالی نیم ساعتی هردومون ساکت بودیم. به آینده تو فکر میکردیم...niniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)