سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

سفر به بندر انزلی

1393/6/16 11:45
نویسنده : مامان دردونه
141 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 8 شهریور 1393

سلام قهرمان مامان و باباقوی

برنامه ریزی کرده بودیم همراه مامان جون و بابا جون خانواده دایی حسین و خانواده خاله زهرا به بندر انزلی سفر کنیم. بابا جون ترتیب اقامتمونو در بندرانزلی داده بود. صبح زود روز شنبه حرکت کردیم. قزوین صبحانه خوردیم. و حدود ساعت 2 بعدازظهر رسیدیم بندر انزلی. جای خیلی خوبی بود. دریا درست جلوی ویلامون بود. همراه بقیه به اسکله و تالاب انزلی میرفتیم. بازارهای خوبی هم داشت. خلاصه که این چند روز به هممون حسابی خوش گذشت. تا 4شنبه صبح اونجا بودیم. به سمت تهران که حرکت کردیم ظهر رامسر رسیدیم. مامان فرزانه حالش بد شده بود. سریع یه جایی واسه اقامت پیدا کردیم و تا فردا صبح یعنی روز پنجشنبه اونجا موندیم. به سمت تهران حرکت کردیم. ظهر مرزن آباد رسیدیم و در رودبارک ناهار خوردیم. چند ساعتی اونجا استراحت کردیم . حدود ساعت 6 بعدازظهر حرکت کردیم. ساعت 12 بود که رسیدیم تهران.

سفر خیلی خوبی بود. با خانواده خاله زهرا واقعا بهمون خوش گذشت. اونجا یه حرکت جدید واسمون انجام میدادی. سرتو تند تند اینطرف اونطرف تکون میدادی و میخندیدی. مشخص بود که به تو هم خوش گذشته.خنده

ان شاءا... سفرهای بیشتری با هم میریمآرام

اسکله بندر انزلی

کنار دریا. بندر انزلی

 

لاهیجان. صبح روز 4 شنبه 12 شهریور 1393

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)