سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

داستان یک آغاز

اتفاقات تلخ و شیرین این روزها

1394/5/7 15:08
نویسنده : مامان دردونه
287 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 7 مرداد 1394

سلام آقا سجاد

خیلی وقته که اینطرفا پیدام نشده. واقعا خیلی وقته شدید درگیر شما هستم و فرصت آزادی پیدا نمیشه که بیام مطلب جدید واست بذارم. از 26 اردیبهشت که مطلب 15 ماهگیتو نوشتم اتفاقات زیادی افتاده. میخوام اول یه خبر تلخ و ناگوارو بدم . مامانی (مامان بابا حمید) چند وقت پیش سه شنبه 23 تیرماه از بین ما رفت. همه ما از رفتنش شوکه و ناراحت شدیم. اخه خیلی ناگهانی رفت. بابا حمید هنوز بعد از گذشت 14 روز از خاکسپاری مامانی بسیار ناراحته. خب حق داره عزیزم. مادرشو از دست داده. مادر مهربون و دلسوزی بود. شما را که انقدر دوست داشت که حد و اندازه نداشت. هر وقت شما را میدید کلی قربون صدقه شما میرفت. حیف که نموند تا بزرگ شدن تو را ببینه. روحش شاد باشه.

 

این سخت ترین و تلخ ترین اتفاق این مدت بود. خدا به بابا حمید صبر بده.

و اما میرسیم به شما

این روزها شاهد رشد و بالندگی شما از هر لحاظ هستیم.

افزایش مهارت راه رفتن دویدن از صندلی یا مبل بالا رفتن سوار ماشین اسباب بازی شدن مهارت گفتن چندین کلمه مثل ماما بابا دد نان با یعنی آب در دایی صدای انواع حیوانات را هم میتونی در بیاری اطرافیانو به خوبی میشناسی کارهایی که بهت میگن را اگه متوجه بشی انجام میدی و خیلی کارهای دیگه.

تعداد دندونات 8 تاست. وضعیت خوابیدنت زیاد خوب نیست. وضعیت خوردنت بد نیست. به شدت به من و بابا حمید وابسته ای. علاقه زیادی به آب بازی داری.

خلاصه که تا امروز 17 ماه و 12 روز سن داری. چند وقت دیگه یعنی پایان 18 ماهگی دو تا واکسن داری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)