سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

اولین سفر کوچولوی ما...

1393/4/9 14:40
نویسنده : مامان دردونه
100 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 29 خرداد 1393

سلام خوشگل مامان

از وقتی به دنیا اومدی ما هیچ مسافرتی نرفته بودیم. غمگینآخه ترجیح داده بودیم شما بزرگتر بشی تا مسافرت واست سخت نباشه یا خدای ناکرده مریض نشی این بود که تا پایان 4 ماهگی صبر کردیم.

تصمیم گرفتیم شب جمعه حدود ساعت 9 که موقع خواب شما بود حرکت کنیم. من و بابا حمید به همراه بابا محمد و مامان فرزانه راهی شهر و دیار خودمون یعنی اصفهان شدیم.

من که واسه تغییر روحیه به این سفر نیاز داشتم بابا حمیدم همینطور. از طرفی فامیلای مامان هم اونجا واسه دیدنت لحظه شماری میکردن.بغل

ساعت 4 صبح بود که رسیدیم خمینی شهر. شما خواب بودی. خواببابا محمد جایی واسه سکونت موقتی اجاره کرده. ما هم اونجا رفتیم. صبح که بیدار شدیم بعد از صرف صبحانه رفتیم خونه خاله زهرا. اونجا عمو بهرام راحله فاطمه دخترخاله های عزیزم بی صبرانه منتظر شما بودن. تا عصر اونجا بودیم . شب واسه شام خونه خاله پروانه دعوت بودیم. اونجا همه از دیدنت ذوق کرده بودن.محبت دختر خالم مریم همراه شوهر و دخترش ثنا جون خیلی ما را تحویل گرفتن. بغل

طی روزهای آینده رفت و آمدا واسه دیدنت به خونه خاله پروانه زیاد شد. همه دختر خاله هام واسه دیدنت اومدن اونجا. همشون بهت کادو دادن. از همشون ممنون.آرام

سفرما به اصفهان 8 روز طول کشید. بابا حمید بعد از گذشت 4 روز همراه بابا محمد به تهران اومد و جمعه 6 تیر برای آوردن ما به خونه دوباره اومد اصفهان. همون روز جمعه ما به شهر رضا رفتیم تا عمه کبری همراه خانوادش شما را ببینن. اونا هم از دیدنت خیلی خوشحال شدن. شنبه 7 تیر ساعت 5 صبح از اصفهان برگشتیم و ساعت 11 صبح رسیدیم تهران.

سفر خیلی خوبی بود به من که خیلی خوش گذشت مطمئنم به تو هم خوش گذشته. چون اونجا خیلی آرومتر و خوشحال تر بودی.

ان شاءا... باز هم سفرهای بیشتری با هم میریمآرام

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)