اتفاقات جدید این روزها....
دوشنبه 19 خرداد 1393
سجاد عزیزم
این روزها تمام وقت با شما هستم و حسابی سرم گرم شده. نه تنها من بلکه بابا حمید مامان فرزانه و بابا محمد هم همراه شما هستند. بعد از گذشت حدود 4 ماه من و بقیه اعضاء خانواده تازه متوجه بعضی چیزها در مورد شما شدیم.
ساعت های بیداری و خوابت. نحوه خوابوندنت.
حمام بردنت.
غذا خوردنت. شیر خوردنت موقع شب.
بیرون رفتن و تفریح کردنت
و خیلی چیزای دیگه....
ماشاءا... سطح هوشیاریت بالاست و نه من نه هیچ کس دیگه نمیتونه به اصطلاح گولت بزنه.
من و بابا حمید را که از فاصله 1 کیلومتری میشناسی.
جلو آینه که ببریمت کلی از دیدن خودت خوشحال میشی و شروع میکنی با خودت مثلا حرف زدن...
تازگیا تقریبا غلت زدنا یاد گرفتی.... تازگیا قهقهه میزنی....
تازگیا تقریبا میتونی چیزیو دستت بگیری...
تازگیا با بعضی از اسباب بازیات ارتباط برقرار کردی و با دیدنشون ذوق میکنی...
از خواب شبت بگم که حدود 10 تا 10:30 خوابت میبره و تا صبح حدود 2 بار برای شیرخوردن بیدار میشی.
صبح ها ساعت 6 تا 7 بیدار میشی و بابا حمیدم بلافاصله بیدار میشه و من حدود یک ساعت میرم میخوابم.
تا ساعت 9 که بابا حمید میره سر کار با شما مشغوله.
هفته آینده نوبت واکسن 4 ماهگیته که من از الان استرس دارم.خدا به خیر بگذرونه
چند تا عکس جدید از این روزها