سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

داستان یک آغاز

اتفاقات جدید این روزها....

1393/3/19 12:36
نویسنده : مامان دردونه
108 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 19 خرداد 1393

سجاد عزیزمبوس

این روزها تمام وقت با شما هستم و حسابی سرم گرم شده. چشمکنه تنها من بلکه بابا حمید مامان فرزانه و بابا محمد هم همراه شما هستند. تشویقبعد از گذشت حدود 4 ماه من و بقیه اعضاء خانواده تازه متوجه بعضی چیزها در مورد شما  شدیم.

ساعت های بیداری و خوابت.خواب نحوه خوابوندنت. خسته

حمام بردنت.

غذا خوردنت. شیر خوردنت موقع شب. خوشمزه

بیرون رفتن و تفریح کردنت

و خیلی چیزای دیگه....

ماشاءا... سطح هوشیاریت بالاست و نه من نه هیچ کس دیگه نمیتونه به اصطلاح گولت بزنه.

من و بابا حمید را که از فاصله 1 کیلومتری میشناسی.تشویق

جلو آینه که ببریمت کلی از دیدن خودت خوشحال میشی و شروع میکنی با خودت مثلا حرف زدن...

تازگیا تقریبا غلت زدنا یاد گرفتی.... تازگیا قهقهه میزنی....قه قهه

تازگیا تقریبا میتونی چیزیو دستت بگیری...

تازگیا با بعضی از اسباب بازیات ارتباط برقرار کردی و با دیدنشون ذوق میکنی...

از خواب شبت بگم که حدود 10 تا 10:30 خوابت میبره و تا صبح حدود 2 بار برای شیرخوردن بیدار میشی.

صبح ها ساعت 6 تا 7 بیدار میشی و بابا حمیدم بلافاصله بیدار میشه و من حدود یک ساعت میرم میخوابم.

تا ساعت 9 که بابا حمید میره سر کار با شما مشغوله.

هفته آینده نوبت واکسن 4 ماهگیته که من از الان استرس دارم.ترسوخدا به خیر بگذرونه

چند تا عکس جدید از این روزها

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)