سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

پایان 4 ماهگی

1393/3/26 9:55
نویسنده : مامان دردونه
122 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 26 خرداد 1393

سلام عزیز دل من و بابات

4 ماهگیت مبارک باشه.بوس

امروز صبح طبق معمول ساعت 6:30 بیدار شدی. خیلی سرحال بودی. با صداهایی که چند وقته از خودت درمیاری من و بابا حمیدا بیدار کردی. مامان بهت شیر دادم. بعد جاتو عوض کردیم. من و باباحمید صبحانه خوردیم و آماده شدیم که ببریمت واکسن 4 ماهگیتو بزنیم. من نگران بودم. ساعت 8 1سی سی قطره استامینوفن بهت دادیم که درد واکسنو کمتر احساس کنی. ساعت 8:15 رسیدیم مرکز بهداشت. 8:30 دقیقه خانوم مسئول تزریق واکسن بالا سرت اومد. من برخلاف دفعه پیش خواستم که پیشت باشم. ایندفعه شجاعت به خرج دادم. راضیچند ثانیه بیشتر طول نکشید که واکسن تزریق شد. زدی زیر گریه.گریه بابا حمید تو را سریع برد بیرون بغلت کرد تا آرومت کنه سوار ماشین شدیم اومدیم خونه. خیلی زود خوابت برد. الان که دارم این مطلبو مینویسم تو خوابیدی.خواب بابا حمیدم به خاطر تو امروز سر کار نرفته که پیشت باشه. تشویق

از خدا میخوام که تب نکنی. اذیت نشی. به خیر بگذره.

تاریخ واکسن بعدیت پایان 6 ماهگیه.

دیروز 25 خرداد هم جهت معاینه ماهانه رفتیم پیش دکترت. قد و وزنتو چک کرد. وزنت 8/80 کیلو قدت 69.5سانت بود . دکتر از وضعیت کلی شما راضی بود. خدا را شکر آرام

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)