سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

داستان یک آغاز

داستان خوابیدن آقا سجاد!

1393/1/27 12:45
نویسنده : مامان دردونه
110 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 27 فروردین 1393

چی بگم از خوابیدنات پسرکم...خواب

این روزها خیلی راحت نمیخوابی.ناراحت یه شب که بی خوابی به سرت زده بود و تا ساعت 1 نصفه شب گریه میکردیگریه بابا حمید هود آشپزخونه را روشن کرد و شما ناگهان آروم شدی اما چند دقیقه بیشتر دوام نداشت تا اینکه به ذهنمون رسید از سشوار استفاده کنیم. شما را گذاشتیم تو گهواره و سشوار با درجه روشن شد .مثل اینکه جواب داد. از خود راضینیم ساعتی همینطور روشن بود که بالاخره خوابت برد. سشوار خاموش شد و شما ناگهان بیدار شدی باز روشن کردیم تا خوابیدی... خلاصه از اون شب تا حالا هروقت گریه میکنی یا خوابت نمیبره ما از این تکنولوژی بهره میگیریم تا شما به خواب بری. دیگه عادت کردیم هر روز حداقل چندین ساعت سشوار روشن باشه تا شما آروم باشه البته به قیمت صلب آسایش بقیه.کلافهزبان

چون خیلی دوستت داریم و برای ما عزیزیقلب هرکاری از دستمون بربیاد دریغ نمیکنیم تا شما راحت باشی پسر گلم. چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)