سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

داستان یک آغاز

یک ماه گذشت...

1393/1/27 12:48
نویسنده : مامان دردونه
104 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٢

سلام عشق مامان و باباقلب

پسر عزیزم امروز شما یک ماهه شدی.هورا

 این یک ماه هرچند تمام وقت درگیر شما بودم و به طور 100% زندگی من و بابا حمید دگرگون شد اما برای من و بابا حمید زود و شیرین گذشت. روزای اول برای من و بابا حمید خیلی سخت بود دو سه بار در طول شب بیدار بشیم که شما شیر بخوری خوابت ببره اما بعد از گذشت حدود 2 هفته عادت کردیم. وقتی نصفه شب بیدار میشی گریه میکنی دلم واست میسوزه زودی بهت شیر میدم که آروم بشی کم کم که شیر خوردنو رها میکنی بابا حمید یا بغلت میکنه راه میبره یا میذاره روی پاش تکونت میده تا خوابت ببره. به هر حال بابا حمید پا به پای من تا صبح هواتو داره.تشویق

 امروز یاد روز 26 ماه پیش افتادم.خیال باطل لحظاتی که در انتظار به دنیا اومدنت سپری شد. یاد بیمارستان اطاق عمل بخش زنان و زایمان ملاقات ترخیص و...

خلاصه اتفاق قشنگ زندگیمون شدیماچ. توی این یک ماه هر روز شاهد بزرگ تر شدنت بودیم.

یک ماهگیت مبارک عزیز دلمبغل

 

چند تا عکس از سجاد جونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)