اتفاقای خوب و قشنگ این روزها
سه شنبه 7 بهمن 1393
پسر عزیزم این روزها اتفاقای قشنگی افتاد:
دایی علی ازدواج کرد خانومش کبری خانوم دختر خوبیه 29 سالشه همونیه که مامان فرزانه دلش میخواست. خدا را شکر. 28 دی ماه به عقد همدیگه دراومدند. الان که دارم این مطلبو مینویسم چند روزی میشه که زن دایی کبری پیش ماست.
اتفاق قشنگ دیگه ایستادن شما بدون کمک گرفتنه. شنبه 3 بهمن بود. خونه خاله اعظم دعوت بودیم. موقع ناهار شما کنار من ایستادی و دستاتو رها کردی و حدود 1 دقیقه ای بدون اینکه جاییو بگیری رو پاهای خودت وایسادی. من خیلی ذوق کردم. خودت هم خیلی خوشحال بودی.
اتفاق دیگه گفتن کلمه مامان یا ماما هست که چند روزیه خیلی واضح میگی ماما. من هم کلی ذوق میکنم. کلماتی که قادر به گفتنشونی: بابا ماما دد نه نه .... علاقه شدید داری که دست راستتو بگیریم و شروع کنی تند تند راه بری.
سجاد کوچولو و زهرا کوچولو
سجاد بعد از حمام
جمعه 3 بهمن 1393 نمایشگاه یادیار مهربان - بوستان گفتگو
دوشنبه 6 بهمن 1393 این لباسها را تازه خریدیم واست خواستیم ببینیم اندازت هست...